موضوع: تفکر زائد
نمایش پست تنها
قدیمی 25-01-2010, 01:38 PM   #1
sara
(کاربر تازه وارد)
 
تاریخ عضویت: Jan 2010
نوشته ها: 1
پیش فرض تفکر زائد

خلاصهء کتاب "تفکر زائد" تالیف محمدجعفر مصفا
تهیه خلاصه توسط ساسان سیادتی
مقدمه:
دامنه اندیشه کریشنا مورتی را آقاي محمدجعفر مصفا به ایران رسانده است.
آقاي مصفا، با نگارش کتاب تفکر زائد به موضوعی پرداخت که در روانشناسی
شناخت درمانی از اهمیت ویژه برخوردار است و آن چگونگی تلاش ذهن و
ساختن جهانی ذهنی است که در برابر جهان عینی و خارجی قرار میگیرد.
وي این پژوهش را در کتاب انسان در اسارت فکر ادامه داد و آن گاه با نگارش
کتاب رابطه به مباحثی پرداخت که پیش از وي کریشنامورتی و خانم کارن
هورناي آن را مورد پژوهش قرار داده بودند. گرچه هورناي دنبالهرو مکتب
روانشناسی فروید (تحلیل روانی) بود، سرانجام راه خویش را بازیافت و به نقد
آراي فروید پرداخت، و ریشه بیماريهاي روانی را در اندیشهها یافت. به
نگارش هورناي، پایه رفتار و کردار انسان احساس نیاز به ایمنی است. اساس
بیماريهاي روانی نتیجه جدالی است که بین تصویر مجازي اندیشههاي
برساخته، با تصویر واقعی او درمیگیرد. درمان بیماري آن گاه میسر است که
بیمار را یاري رسانند تا آن تصویر مجازي را از یاد ببرد و استعدادهاي واقعی
خویش را باز شناسد. مرکز ثقل اندیشههاي این گروه (هورناي، مورتی و
مصفا) همین نکته است. با طرح این مقولهها از سوي مصفا، اندك اندك آثار
کریشنامورتی در ایران ترجمه شد، و شماري مترجمان در آغاز کتابهاي
ترجمه شدهشان گوشزد کردند که نوشتههاي مصفا برگرفته از آثار کریشنا
مورتی است. کتابهاي مورتی در دهه شصت هجري شمسی آغاز به ترجمه
شد، و تاکنون هنوز پارهاي از آثار وي، جسته و گریخته ترجمه میشود. اگر
میزان گسترش اندیشههاي مورتی را براساس چاپهاي کتابهایش بررسی
کنیم، میتوان گفت که از رونق خوبی برخوردار است، بویژه کتاب تفکر زائد
آقاي مصفا که میتوان آن را زبده و گزیده اندیشههاي مورتی دانست، به چاپ
پانزدهم رسیده است و به عربی نیز ترجمه گشته...
خلاصهء کتاب "تفکر زائد":
تفکر زائد نوشته آقاي محمد جعفر مصفا، نشر پریشان
خلاصهنویسی ساسان سیادتی
خلاصه شش فصل اصلی کتاب تفکر زائد را می توانید در متن ذیل مطالعه
فرمایید . چنانچه به مطالب کتاب که به شکل اجمال خواهد آمد علاقمند
شدید می توانید بحث مبسوط همراه با توضیحات و مثالهایی که آقاي مصفا
براي روشن شدن موضوع آورده اند و پاسخهاي ایشان به سوالات که ابهامات
را رفع نمودند در کتاب مطالعه فرمایید.
-1 نوعی تفکر
-2 من پدیده اي بیگانه در انسان
-3 ماهیت من یا هویت فکري
-4 تضاد
-5 خودشناسی
-6 بعضی مسائل مربوط به خودشناسی
-1 نوعی تفکر:
ذهن ما عادت کرده به جریانات و رویدادهاي زندگی از دو جنبه بنگرد و
رابطه برقرار کند: رابطه واقعی ، رابطه ذهنی دید ذهنی یا تعبیر و تفسیري
براي انسان نه ذاتی و طبیعی است و نه لازم است بلکه یک فعالیت ذهنی زائد
و غیر ضروري است که بر مغز انسان تحمیل شده در روز صدها بار به شکل
هاي متفاوت ، صریح و غیر صریح ، بوسیله الفاظ ، بوسیله رفتارها و حرکات
مخصوص ، بوسیله نگاه یا حتی بوسیله سکوت، رفتار خودمان و دیگران را
معنا و تفسیر می کنیم. نتیجه این تعبیر و تفسیرها و استنباطی که حاصل
می شود در ذهن بچه این است که در زندگی و در روابط انسانها تنها واقعیت
مطرح نیست بلکه هر واقعیت هر حرکت ، رفتار ، رویداد و جریانی یک معناي
خاص هم دارد که مثل سایه اي نامرئی به آن چسبیده و همیشه همراه آن
است و ذهن بچه از شروع رابطه با زندگی یک کیفیت تعبیر کنندگی پیدا می
کند ذهنش عادت می کند به اینکه هیچ چیز را خالص و واقعی نبیند و به
محض انجام هر عمل بدنبال معنی آن بگردد و بر آن عمل بر چسبی بزند و
عمل را بدون تعبیر و تفسیر ناقص می داند در بزرگسالی انسان به سختی می
تواند از این ذهنیت رهایی یابد و نمی تواند بصورت ناب و خالصواقعیت هاي
زندگی را آنطور که هست ببیند
اندك اندك که کودك با تعبیر و تفسیر آشنا می شود متوجه می گردد گرچه
تعبیر و تفسیرها با الفاظ و توجیهات متفاوت صورت می گیرد ولی همه آنها
حول یک چیز می چرخند و آن ارزش است هرچند شکل تعبیرات متفاوت
است ولی در محتوا و پشت همه آنها تنها ارزش نهفته است بچه هرچه با
زندگی آشنا می شود بیشتر درك می کند که گویا هدف زندگی کسب ارزش
و دوري از بی ارزشی است و دیگر اینکه معنا و تفسیري که بصورت ارزش یا
بی ارزشی از واقعیات می شود مهمتر از خود واقعیات است و از این استنباط
دو نتیجه فاجعه بار بوجود می آید
یکی در مورد ارتباط با عالم خارج ، انسان چنان شیفته ارزش ها می گردد که
از دنیا و آنچه در آن می گذرد غافل می شود از ارزش هاي پیرایه اي براي
خود هستی و عالم مخصوصی می سازد ودر آن عالم خودساخته بسر می برد
یعنی با سایه زندگی رابطه برقرار می کند نه خود زندگی . از اوهام ، پندارها ،
تصاویر و تعابیر براي خود عالم ذهنی
می سازد و در آن عالم رویا گونه بسر می برد
دوم مربوط به درون انسان و تغییر در ماهیت انسان است که در جریان
آشنایی با ارزش ها ماهیت ذاتی انسان از دست می رود و به جاي آن یک
پدیده قراردادي و اعتباري حاکم بر وجود او می گردد در کودك حالات و
کیفیات معنوي هست که اعمال و رفتار او تحت تاثیر آن حالات است مثلا به
حکم کیفیت دورنی میل دارد از غذایی که می خورد به دیگري بدهد یا اگر
میلی در او نیست نمی دهد به حکم ماهیت خود معاشرتی یا گوشه گیر است
ذاتا ملایم و با گذشت یا گوشه گیر است و بسیاري حالات و کیفیات دیگر که
ماهیت انسانی او را تشکیل می دهد بعد از آشنایی با ارزش هاي تعبیري
رابطه انسان با حالات درونی خود قطع می گردد و در هر مورد طوري عمل
می کند که ارزش ها به وي دیکته می کنند بعد از حاکمیت ارزشها بر ذهن ،
انسان دیگر صداي باطن خود را نمی شنود با فطرت و اصالت خود بیگانه می
شود رابطه اش با حالات درونی خود قطع می گردد و پدیده اي که از خارج
بر ذهن او تحمیل شده است حاکم بر رفتار ، روابط و مجموعه زندگی او می
شود به عبارتی انسان ماهیتی تبدیل به انسان اعتباري و قراردادي می شود.
همزمان با این جریانات مسئله دیگري شکل می گیرد از تراکم تعبیر و تفسیر
ها در ذهن یک پدیده موهوم در حافظه انسان شکل می گیرد که آنرا من یا
هویت روانی خویش خواهد شناخت تا قبل از اینکه کودك با زبان تعبیر و
تفسیر آشنا شود پدیده اي به نام من براي خویش متصور نیست اما پس از
آنکه اعمال و رفتار کودك را ارزش گذاري نمودیم از تراکم این توصیف ها در
حافظه کودك یک مرکز موهومی بوجود می آید که بچه آنرا هویت روانی یا
من فرض می کند
ارزش هاي تعبیر و تفسیري گسترش می یابند از هر خصوصیت آن
خصوصیات و مسائل دیگري به بار می آید از جمله کیفیت مقایسه اي بودن
آنها که تنها از طریق مقایسه با متضادشان ممکن است. در مقایسه رقابت
مستتر است وقتی کودك متوجه می شود والدینش در مقابل دیگران به گونه
اي دیگري از آنچه واقعا هستند رفتار می کنند و گویی بین انسانها نوعی
رقابت و درگیري وجود دارد در می یابد تمام ارزشها و اصولی که تحت عنوان
تربیت به وي ارائه می شود در واقع ابزار و حربه همین جنگ و مبارزه است و
از اینجا به بعد کودك دیگر زندگی نمی کند به تنها چیزي که می اندیشد
مبارزه و کسب برتري ارزشی است و به تمام جریانات و پدیده ها به عنوان
ابزاري براي کسب ارزش ها می اندیشد یکی از خصوصیات مهم این ارزش ها
کیفیت مقایسه اي است و هیچکس نمی تواند ارزشها را بطور مطلق از آن
خود کند و همیشه کسی هست که ارزش هایش بر دیگري بچربد بعبارت
دیگر انسان ساختار روانی و هویت خود را بر پدیده اي بنا کرده که هر لحظه
دگرگون می شود و پیوسته در یک ترس ، دلهره ، یاس ، بی اعتمادي و نا
امنی عمیق بسر می برد . از اینرو در سراسر زندگی صبح وقتی بیدار می
شویم این فکر به ذهن ما می رسد که من یک شخصیت ناقص و نامطلوب
دارم و باید آنرا به شخصیت دیگري جز این که هست مبدل گردانم. در طول
روز اگر ارزش هاي ما بر دیگران بچربد احساس سرمستی توام با ترس داریم و
اگر ارزش هاي دیگران بر ما بچربد احساس حقارت و ناکامی داریم معمولا در
اولین برخورد با هرکس نگران و مردد و نا آرام هستیم و پس از برآورد ارزش
هاي طرف اگر دیدیم ارزش هایش بر ما می چربد وضع و رفتار زیر دستانه
بخود می گیریم و اگر بر عکس بود رفتارمان را هم متناسب با کسی که برتر
است تنظیم می کنیم . رابطه ارزشی حکایت دارد بر اینکه ما با جوهر و
ماهیت انسانی یکدیگر در رابطه نیستیم براي ما ماهیت انسانی طرف مان مهم
نیست بلکه ارزشهاي اعتباري وي مهم است روابط ما رابطه ارزش با ارزش
است تا انسان با انسان یعنی رابطه دو تصویر ذهنی ، ارزشها براي ما حکم
سپر و قالب دارند که خود را پشت آن مخفی می کنیم و نمی گذاریم دیگران
بیش از حد به دنیاي ارزشی ما نزدیکتر بشوند و به سمت یک زندگی نمایشی
سطحی متظاهرانه و بی عمق کشیده می شویم و به هر چیز فقط تا آن حد
علاقه نشان می دهیم که بتواند موجب برتري ما نسبت به دیگران شود
-----------------------------------------------
-2 من پدیده اي بیگانه در انسان:
در اجتماع یک مقدار ارزش هاي اعتباري و پیرایه اي، ارزش هایی که در ذات
قضایا نیست وجود دارد که مثل سایه اي نامرئی به واقعیات چسبیده است از
ثبت این پیرایه ها در ذهن مرکزي بوجود می آید که انسان آنرا به حساب من
یا هویت خویش می گذارد بعد از این مرکز ذهنی مسائل بسیاري حاصل می
شود.
انسان در هنگام تولد حالات و کیفیات جسمی و روانی دارد که مجموعه
خصوصیاتی که او را به عنوان موجود آدمی از سایر موجودات متمایز می کند
مثلا در او حالت شور و شعف ، ترس و نگرانی و خشم هست این خصوصیات
روانی که مجموعه آنها را به عنوان من می شناسیم حال سئوال این است آیا
این خصوصیات همان هایی است که با آن متولد شده ایم آیا ماهیت آنها را
دارد؟ ماهیت حالات ذاتی بر ما مجهول است نمی دانیم این حالات چه
ماهیت ، کیفیت و علتی دارند یا منشا شان چیست ولی چند خصوصیت دارند
-1 این حالات معنوي اصیل در حیطه فکر نیستند و قابل توصیف نیستند
زیرا براي شناسایی یک پدیده باید آنرا شناخت و عامل شناسایی فکر است
پس از آنکه آن حالت تمام شد فکر شروع می کند به اندیشیدن درباره حالت
که البته خود آن حالت نیست بلکه خاطره و تصویر آن حالت است
-2 خصوصیت دیگر حالات معنوي اصیل این است که وجودشان قائم به خود
است تحقق آنها منوط به اعمال دیگري نیست برعکس صفاتی مثل سخاوت ،
شجاعت ، تواضع که وابسته به اعمال و رفتار ماست این خصوصیات همیشه
در وجودمان هست
-3 خصوصیت دیگر حالات انسانی که مستتر در دو خصوصیت اول است
واقعی بودن آنهاست هر چند توصیف ناپذیر است و از ماهیت آن بی خبریم
ولی واقعیتی است که وجود دارد ولی هویت روانی فعلی ما بدون محتواست و
چیزي جز تصاویر مبتنی بر الفاظ و تعبیرهاي قراردادي نیست مثلا شما
بیست سال پیش به کسی پول داده اید یا سیلی زده اید و بستگان شما گفته
اند چه بچه سخاوتمندي یا چه بچه شجاعی این تعبیرات بصورت الفاظی در
حافظه شما ثبت شده و شما اکنون به اعتبار همان الفاظ بخودتان می گوئید
من سخاوتمندم یا شجاعم اگر بستگانتان به شما گفته بودند چه بچه هالویی
که بدیگران می بخشد یا چه بچه بی تربیتی که خشونت می کند شما خود را
هالو و بی تربیت می دیدید ، هیچ صفتی را در هویت فعلی خود که آنرا هویت
فکري می نامیم نمی توانید بیابید که حاصل قراردادهاي متغییر و اعتباري
نباشد ما از معنویت اصیل انسان صحبت نمی کنیم بحث ما درباره پدیده اي
است که حاصل مقداري الفاظ قراردادي است که کمترین ارتباطی با معنویت
ذاتی ما ندارد وقتی از من به عنوان یک پدیده مضر و مخرب صحبت می
کنیم نظر به آن جنبه از وجود روانی خود داریم که بوسیله فکر بر آن آگاهیم
من به پدیده اي می گوئیم که جایش در حافظه است و حیات خود را بوسیله
نشخوار فکر ادامه می دهد این تفکر زائد که دروجود ماست مسبب تمام رنج
هاي ما شده نه حالات و کیفیات اصیل وراي فکر ، فکر و من ، یک پدیده و
یک جریان اند از این من یا هویت فکري رابطه انسان با انسان هاي دیگر را
قطع می کند و او را در قالبی محدود می کند. تا قبل از تشکیل این هویت
فکري ، انسان خود را از کل هستی جدا نمی بیند یک حرکت واحد هستی
وجود دارد و انسان در متن این حرکت است اما پس از تشکیل آن مرکز
فکري یعنی تشکیل من انسان خود را بوسیله این مرکز از همه چیز جدا می
کند و جدا می بیند یک طرف من یا مرکز قرار می گیرد طرف دیگر مابقی
هستی من خود را از هستی بیرون می کشد و در خارج از متن قرار می دهد
حالت معنوي مانند نوري است کمیت ناپذیر ، بدون متعلق به ، کیفیتی
یکپارچه و وحدت گونه دارد. وقتی توسط فکر شکل کمیت ، صورت و عدد
یافت کیفیت وحدت از آن زائل می شود و افتراق و احساس تنهایی پیشمی
آید. قبلا انسان تصویري از من – تو ، من – او ، من – حقیقت ، من – خدا ،
من – هستی نداشته تنها یک جریان و یک واحد مرتبط وجود داشته وقتی
فکر مرکزي بنام من ساخت این مرکز موجب تمایز و افتراق می شود و هراس
عمیق بوجود می آورد خود را موجودي تنها و جدا افتاده می بیند در مقابل
سیل عظیمی از خشم ، نفرت و آزارهاي دیگران . فکر در آن حالت معنوي
وراي فکر بطور مستقیم نمی تواند دخالت کند زیرا اصلا دستش به آن نمی
رسد از طریق دیگري مخل آن حالت می شود فکر بجاي آنکه بگذارد آن
حالت حاکم بر ما باشد و معنویت ما را تشکیل دهد و زندگی ما را بچرخاند
خودش این وظیفه را بر عهده می گیرد از خودش یک معنویت بدلی درست
می کند و حاکم بر وجود ما و مجموعه زندگی مان می شود و این معنویت
بدلی فکري است که اسباب افتراق و جدایی می شود نه آن حالت معنوي
وراي فکر. انسان چنان مجذوب و مشغول به این معنویت فکري می گردد که
خودبخود با حالت معنوي اصیل خویش بیگانه و از آن دور می ماند پس اولین
مسئله ناشی از هویت فکري این است که انسان را از وحدت جدا می کند و
یک نوع احساس فردیت ، یاس ، کوچکی و تنهایی عمیق به او می دهد تاقبل
از تشکیل این پدیده انسان جزء هستی و به بزرگی هستی است بی آنکه به
بزرگی بیاندیشد اما بعد از تشکیل قالب فکري احساس تنهایی و کوچکی می
کند احساس به کوچکی خود قالب ، هویت فکري اول انسان را از ماهیت
اصیل خود دور می کند سپس رابطه او با وحدت را قطع می نماید و ذهن را
تجزیه و تکه تکه می نماید تا قبل از تشکیل هویت فکري ذهن یک کیفیت
کل اندیش دارد همچون آینه اي تمام اما بعد از این که لانه صدها تصویر
تشکیل دهنده من شد تجزیه می شود و همیشه به عنوان یکی از من ها عمل
می کند لحظه اي تصور می کنید فرد متواضعی هستید لحظه اي بعد خود را
آدم فداکاري می پندارید و لحظه اي بعد خود را فردي ناکام ، عقب مانده با
عرضه یا بی عرضه می دانید انسان یک ماهیت وسیع است ولی وقتی با دید
من به خود می نگرد انگار آن مجموعه به یک من خاص تقلیل یافته به
انسانی که از طریق قالب فکري خود به زندگی می نگرد و هرگز معناي
زندگی را درك نمی کند. ذهن او همیشه مشغول به یکی از من هاست وقتی
در پنجه من بخصوصی قرار گرفت چنان حالت اضطراب ، استیصال و اسارتی
می یابد که جز اندیشیدن به آن من به خصوص، قدرت اندیشیدن به چیز
دیگر را ندارد نتیجه این جریان نوعی گسسته بینی است که حرکت زندگی را
بصورت وقایع تک اتفاقی می بیند .
انسانی که از طریق من به زندگی می نگرد درکش جزیی است یادگرفتن تنها
با یک ذهن کل و با نگاهی که کیفیت مرتبط بینی دارد ممکن است نه با یک
ذهن گسسته بین کیفیت یادگیري مهم است یک ذهن یادگیرنده مدام در
حال یادگیري است بی آنکه به یادگرفته هاي خود بچسبد هرچند کم بداند
ولی آنچه را می داند واقعا و اصالتا می داند هویت فکري نه تنها ذهن را می
شکند و تجزیه می کند و باعث می شود که انسان حرکت مرتبط زندگی را
بصورت وقایع جزیی و تک اتفاقی ببیند بلکه دید واقع بینانه را بطور کلی از
ذهن سلب می نماید یعنی باعث می شود که انسان وقتی از طریق قلب به
واقعیات می نگرد از ذهن خویش یک تکه تصویر روي واقعیات بچسباند و در
حالی که دارد تصویر ذهن خود را می بیند تصور می کند دارد واقعیت را می
بیند از این جریان دو مسئله اصلی حادث می شود یکی جهل است، دیگري
اختلاف و ناسازگاري انسان با انسان دیگر. دید تعبیر و تفسیري که از آن
هویت درست شده است اساسا یک دید پندارگونه است و هرچه موضوع
چنین دیدي واقع گردد نمی تواند واقعیت باشد بلکه سایه اي است که خود
ذهن بر واقعیت افکنده و این به معناي جهل در یک سطح وسیع و عمیق
است علت اختلاف و ناسازگاري کلی انسان با دیگران ناشی از همین دید
پندارگونه یا قالبی است شما عمل معینی انجام می دهید و با قالب خاص
خودتان آنرا معنا می کنید همان عمل را من با قالب خودم معنا می کنم و
آنرا طور دیگري می بینم از آنجا که قالب هریک از ما حکم حیات روانی ما را
دارد و حاضر نستیم در اصالت آن تردید کنیم با یک کیفیت متعصبانه و
خصمانه از قالب هاي خود دفاع می کنیم و دفاع از قالب هاي متفاوت و
متضاد منجر به اختلاف و ناسازگاري افراد می شود قالب پدیده اي است که
بوسیله حافظه نگهداري می شود و جایش در حافظه است هر چه در حافظه
باشد کیفیت کهنگی و ماندگی دارد از وقتی به قالب هویت فکري رفته ایم
هرگز نتوانسته ایم زندگی و جریانات آنرا بصورت نو و تازه ببینیم هرگز
طراوت زندگی را استشمام نکرده ایم زندگی یک حرکت پویا و مدام در حال
نو شدن است ولی ما آنرا از طریق یک وسیله کهنه نگاه می کنیم و نتیجتا
رنگ کهنه آن وسیله را در زندگی می بینیم . از اینرو هر بارکه کسی را می
بینیم با توجه به تصاویر ذهنی که از وي در ذهن داریم وي را می بینیم.
هویت فکري و قالب علاوه بر کهنگی داراي کیفیت مکانیکی و کلیشه اي نیز
هست در حالات ذاتی انسان نوعی نو به نوشدن و تازگی وجود دارد اما بعد از
اینکه ارزش ها در ذهن او ثبت شد و جاي حالات معنوي اصیل او را گرفت
وجودش تبدیل به دستگاه مکانیکی ساختگی و کلیشه اي می گردد که
همیشه با حرکت ارزش هاي معین یکسان عمل می کند بدین ترتیب انسان
آزادي درونی خود را از دست می دهد و به اسارت قالبی در می آید که از
خارج بر ذهن او تحمیل شده و زمانی این قالب بر او تحمیل شده که قوه و
قدرت سنجش و تمیز نداشته انسان قالبی در آنچه فکر می کند و آرزو می
نماید ، احساس می کند ؛ در تمام جنبه هاي زندگی نه آزادي و نه آگاهی
دارد مجموعه زندگی اش یک کیفیت کور دارد قدرت تمیز و سنجشواقع
بینانه هیچ چیز را ندارد در حقیقت بعد از حاکمیت هویت فکري انسان آزاد و
آگاه تبدیل به انسان اسیر ، مجبور و نا آگاه می گردد.
------------------------------------------
-3 ماهیت من یا هویت فکري:
وظیفه فکر بطور طبیعی تنظیم رابطه انسان با عالم ماده است یعنی کار آن
اداره جنبه مادي و واقعی زندگی انسان است ولی فکر علاوه بر فعالیت در
قلمرو این مسائل و موضوعات یک فعالیت اضافی و و فضولانه هم بر عهده
گرفته که ابدا مربوط به آن نیست و آن دخالت در امور غیر مادي است
موضوعاتی از قبیل : روح ، خدا ، عشق ، حقیقت ، معنویت و اموري از این
قبیل در حالیکه فکر قادر به درك و شناسایی ماهیت این امور نیست و این
امور در حیطه فکر نیستند و فکر نمی تواند جوهر آنها را بشناسد انسانی که
اداره معنویت خود را بر عهده فکر گذاشته یک ابزار و وسیله کاملا عوضی را
بکار برده براي ارتباط با خود و زندگی . هر حالت یک محتوا و کیفیت
ناشناخته دارد یک لفظ ، کلمه و علامت نیز نماینده آن حالت است و فکر
ممکن است تصویر یک حالت معنوي را در خود حفظ کند ولی نمی تواند
جوهر و محتواي آن حالت را داشته باشد انسانی که از فکر براي خود هویت
معنوي ساخته یک انسان تهی و پوچ است و تشکیل شده از مقداري الفاظ و
کلمات اما فکر که این پدیده هیچ و پوچ را به هم بافته و آنرا به عنوان هستی
معنوي به ما معرفی و عرضه می کند براي رفع این پوچی دست به حیله
هایی می زند تا انسان را از پوچی و هویتی که خود فکر بافته غافل نگه دارد
قسمت عمده زندگی ما را این حیله ها و نقشه هاي ترمیمی و جبرانی به خود
مشغول می دارد از جمله اینکه خودش را به یک سري عوامل و پدیده هاي
واقعی یا پدیده هایی که میل دارد واقعی جلوه دهد می چسباند بین خود و
آن عوامل نوعی همبستگی ایجاد می کند تا پوچی خود را گم کند حیله دیگر
فکر براي واقعی جلوه دادن کلماتی که از آنها براي ما هویت ساخته این است
که ما را وا می دارد تا بر اساس آن کلمات یک مقدار اعمال و نمایشات هم
انجام دهیم و بعد واقعی بودن اعمال را به حساب واقعی بودن صفات کلمه اي
خود بگذاریم در صورتی که عمل دلیل اصالت صفت نمی شود هرچند صفت
در عمل تجلی می یابد ولی وقتی هم تجلی پیدا نکند باز هم وجود دارد یکی
از دلائل نا آرامی انسان و شبه تحرك او این است که فکر می کند هرچه
بیشتر عمل کند بیشتر وجود دارد و هویت غنی دارد مثل فردي که احساس
سرما می کند و تحرك می کند تا گرم شود در آرام گرفتن احساس سردي
روانی و عدم وجود می کنیم تمام فعالیت هاي ما جستجو چیزهایی است
براي خود که چون یک پدیده مبتنی بر پندار و حباب گونه است تمام تلاش
ها و جستجو هاي ماعبث و باطل است طرح دیگر فکر براي فرار از پوچی و
بی محتوایی هویت فکري دور نمودن خود از واقعیت است تا از ماهیت من و
چگونگی آن دور بماند ولی این جریان به تمام روابط و جریانات زندگی
سرایت می یابد و انسان از هر چه واقعیت است بیزار می گردد و دید واقع
بینانه خود را از دست می دهد و جهل و نا آگاهی انسان تشدید می شود و
بدین منظور از سطح الفاظ و کلمات پایین تر نمی رود خود را به کلمات
مشغول نگه می دارد تا محتواي آنها برایش مطرح نشود وقتی انسان به جاي
آنکه محتوا باشد انسان کلمه اي است هر روزمی تواند به یک رنگی در آید
زیرا اساس معنویت انسان را کلمات تشکیل می دهند و فقط با کلمات
دلخوش هست نه با محتوا اصولا محتوایی ندارد تا با آن دلخوش باشد.
یکی دیگري از طرحهاي فکر براي فرار از واقعیات این است که انسان را از
زمان حاضر که تنها زمان واقعی است غافل نگه می دارد و او را در زمان
موهومی ، ذهنی و غیر واقعی یعنی زمان گذشته و آینده مشغول می دارد.
زمان حاضر تنها زمانی است که حرکت زندگی در آن واقع می شود انسانی
که در لحظه حال زندگی نمی کند اصولا در زندگی نیست زندگی را از دست
داده مشغولیت فکر در زمان به معناي مشغولیت فکر با پندارها و تصاویر تهی
از واقعیت است نه با آنچه در زندگی می گذرد. ما هراس عجیبی از حال داریم
عاشق آینده ایم منتظر آینده ایم و به محض آنکه آینده حال شد از آن فرار
می کنیم و به آینده دیگر دل می بندیم ذهن ما هرگز در حال نمی ماند پابه
پاي حال جلو نمی رود همیشه می دود تا از حال جلو بیافتد هراس عجیبی از
حال داریم زیرا واقعیت امري است مربوط به حال و از رودر رویی با واقعیت
می ترسیم از فعالیت ذهن و پریدن آن به آینده نوعی احساس بزرگی سراب
گونه توام با ترس ، یاس و حسرت بوجود می آید ذهن براي آینده تدارك یک
هویت ایده آل ، ممتاز و بی نقص را دیده که در آن احساس ترس ، حقارت ،
عقب ماندگی و هیچکدام از مسائل فعلی وجود ندارد ولی انسان در کنه
وجودش آگاه است که دل بستن به آینده یک امید واهی است یکی دیگر از
حیله هاي فکر براي فرار از پوچی آن است که بدیگران یک نیابت ضمنی می
دهد تا آنها برایش تعیین هویت کنند و به همین دلیل ما به نظر و قضاوت
دیگران درباره خود فوق العاده اهمیت می دهیم دیگران تعیین کننده
سرنوشت روانی ما هستند حیات یا ممات روانی ما بسته به نظر و قضاوت
آنهاست هرچه بگویند براي ما حجت است و قابل اهمیت به مرور این جریان
به تمام جنبه هاي وجودي فرد سرایت می کند و بطور کلی نسبت به همه
چیز زندگی بیگانه می شود فکر ، احساس ، ادراك و عواطفش یک کیفیت
تیره ، کرخت و غیر هشیار پیدا می کند دیگر از روي قرار و ساعت غذا می
خورند نه بدلیل احساس گرسنگی در مورد خواب و خستگی ، تمایلات
جنسی نیز همین طورند وقتی مرکز ثقل معنویت انسان از درون بخارج
منتقل می شود مسائل و گرفتاري هایی ببار می آورد از آنجا که مجموعه
هویت وسیله اي است براي تفوق در مبارزه با دیگران همین هویت ما را به
پیش می برد تا جایی که براي تحقق و بکارگیري آن در یک رقابت نیاز شدید
به دیگران یعنی رقباي خود پیدا می کنیم اما عاملی که باید این صفات را در
من تایید کند خود شما هستید و شما بدلیل مصلحت اندیشی اینکار را نمی
کنید زیرا رقیب من هستید تائید ارزشهاي من نفی ارزشهاي خودتان است از
اینرو رابطه با یکدیگر بیش از آنکه مثبت و سازنده باشد مخرب است و در
چنین رابطه اي انسانها نمی توانند نسبت به یکدیگر احساس همکاري ، عشق
و برادري داشته باشند نیاز روانی یا نیاز ارزشی منجر به ترس و نفرت می
شود من به شما احتیاج مبرم دارم شما به من هرکدام از ما هم در برآوردن
احتیاج دیگري حداکثر خست و امساك را می ورزیم در این صورت روابط ما
از ریشه و بن یک رابطه ناهنجار ، خشن و توام با ناسازگاري است یکی از
دلایل اینکه هرچه پیرتر می شویم شور و شوق زندگی در ما ضعیف تر می
شود و ملالت یکی از کیفیت هاي همیشگی وجود ما می شود این است که
غذاي ارزشی یعنی حصول ارزش ها روز به روز کمتر می شود.
حیله دیگر فکر براي واقعی جلوه دادن هویتی که از الفاظ درست شده است
بکار گرفتن احساسات است فکر همراه با هر کلمه اي احساسی هم در ما
بوجود می آورد تا آن احساس را به حساب محتواي کلمه بگذاریم اگر به شما
گفته شود چه آدم زرنگ و دانایی هستی و هیچ احساسی در شما ایجاد نشود
طبیعی است که دلبستگی و علاقه اي به حفظ این کلمات نخواهید داشت.
شما حاضر نخواهید بود مقداري کلمه خشک و خالی را به عنوان معنویت
خود بپذیرید ما دو نوع احساس داریم یکی منشا فکري دارند یا واکنشفکرند
یکی هم احساسات مستقل از فکر است احساسات بچه غیر واکنشی است
حال آنکه احساسات فعلی ما واکنش فکر است اول فکر می کنیم رئیس ،
هنرمند ایم یا فرد مشهور هستیم بعد احساس لذت می کنیم . احساسات
فعلی ما در واقع ضامن بقاي هویت خشک و بی محتوایی است که از کلمات
درست شده ما حالت انبساط و شعف اصیل خود را گم کرده ایم و اکنون فکر
همه جا در جستجوي بدل آنهاست زیرا درون خود احساس ناخوشایند و خلا
معنوي می کنیم و می خواهیم این شبه معنویت ها را به حساب معنویت
بگذاریم هویت فکري درون انسان را خشک و بی روح می کند پس انسان
براي اینکه نوعی شبه روح و شبه حالت در خود ایجاد کند متکی به الفاظ می
شود با یک کیفیت مشکوك و دلهره آمیز باید مدام به انتظار کلمات بنشیند
فکر به علت دخالت در معنویت هم از وظیفه اصلی خودش بازمانده و یک
کیفیت ناجور و ناهماهنگ پیدا کرده و هم نتوانسته از عهده معنویت برآید.
---------------------------------------------------
-4 تضاد:
هویت فکري در شروع تشکیل ، وضع ساده اي دارد ارزشهایی را به انسان
عرضه می کنند و او را وا می دارند تا زندگی خود را با آنها انطباق بدهد و در
جهت آنها پیش برود ولی ماهیت این ارزش ها طوري است که روز به روز
کیفیت بغرنج تر و پیچیده تري پیدا می کنند یکی از عوامل اساسی این
پیچیدگی بی محتوایی هویت فکري وتلاش هایی است که انسان براي فرار از
این بی محتوایی بکار می برد . عامل دیگر پیچیدگی و گستردگی هویت
فکري تضادهاي موجود در آن است در ساختمان این پدیده عوامل و
خصوصیاتی وجود دارد که بطور اجتناب ناپذیري منجر به انواع تضاد می
گردد و وجود انسان را تبدیل به یک صحنه تعارض و کشمکش می سازند
اولین تضادي که بعد از ثبت ارزشها در ذهن بوجود می آید تضاد بین جوهر
فطري انسان با هویت قراردادي است بعد از حاکمیت ارزشها بر ذهن ، حالات
ذاتی انسان یکباره از بین نمی روند فطرت انسان ارزشها را به عنوان یک
عارضه بیگانه از خود می راند ارزش ها درست مثل یک دیوار ضخیم نامرئی
ذهن را احاطه می کنند و انسان به هرطرف رو می کند خود را مواجه با این
دیوار نامرئی می بیند و سرانجام مغلوب می شود و به اسارت آنها در می آید
ولی بازهم حالات معنوي انسان بکلی از بین نمی روند این حالات تا سالها در
مقابل ارزشها مقاومت می کنند جامعه با ابرام عجیبی مدام بر آن است تا
جوهر فطري فرد را تسلیم من هایی گرداند که خودش در فرد نشانده . فطرت
با این پدیده تحمیلی یک تضاد و کشمکش دائمی دارد تضاد فطرت و ارزش
ها باعث می شود که انسان همه عمر در تمام زمینه هاي وجودي خویش
علیه خود زندگی کند حرکت هایش یا مورد تائید فطرتش نیست یا مورد
تائید من ها نیست از این تضاد و کشمکش چند مسئله اساسی بوجود می آید
نوعی خشم و نفرت مکتوم ، حالت عصیان و کلافگی ، احساس نقص و گناه ،
احساس خشم و نفرت . به فرضآنکه از عمل معینی تعبیر متضادي نشود
بازهم در نفس تعبیر تضاد وجود دارد وقتی به مناسبت رفتار خاصی به بچه
گفته می شود که بچه شجاعی هستی و این صفت را به عنوان یک ارزش به
او عرضه می کنیم بچه خودبخود استنباط می کند عدم شجاعت نیز یک چیز
بی ارزش است هر ارزش ذهنی با ضد خودش تواما در حافظه بچه ثبت می
شود و بچه مدام یک چشم به این و یک چشم به آن دارد اگر خود را واجد
صفت شجاعت می داند تمام تلاشش این است که آنرا حفظ کند و از ضدش
دور بماند و اگر تصویر ترسو از خود دارد مدام سعی می کند از آن فرار کند و
آنرا تبدیل به شجاعت نماید اینکه انسان مدام به رسیدن و شدن می اندیشد
به این دلیل است که از تصویر موجود خود ناراضی است و می خواهد آنرا به
ضد خودش تبدیل کند و این حاوي تضاد و کشمکش است.
تضاد دیگر که وسعت عجیبی دارد و منجر به پیچیدگی خود می گردد ناشی
از آثار و عوارض فرعی ارزش هاست مثلا ارزش زرنگ بودن و ارزش دوستدار
دیگران بودن ، انسان نمی تواند هم از دیگران انتظار دوستی داشته باشد و
هم بی پروا با آنها به مبارزه بپردازد با توجه به اینکه هویت فکري از صدها
ارزش تشکیل شده که هر ارزش صدها نتیجه فرعی دارد این پدیده معجون
درهم وبرهمی از تضاد ایجاد می کند و یکی از مسائل ناشی از تضاد این است
که زندگی انسان را بی مسیر و بی هدف می گرداند. انسانی که در تضاد بسر
می برد نمی تواند یکدل باشد نمی تواند هیچ چیز را بطور جدي و با تمام
وجود بخواهد. خواسته انسانی که با اصالت خود زندگی می کند و در وحدت
و یکدلی است این طور نیست که بگوید حالا صبر کنیم ببینیم چطور می
شود ببینیم دیگران چه می گویند انسانی که خود را انسان حسمی کند نه
مشتی الفاظ چیزي را که می خواهد با تمام وجود می خواهد و بین خواستن
و اقدام براي تحقق آن نیز وقفه حاصل نمی شود تضاد باعث می شود انسان
در عمق وجود خود احساس یاس ، گیر افتادگی و ناتوانی شدید بکند. وقتی
با خود خلوت می کند می بینید درونش غیر از آن است که به دیگران نشان
می دهد و زندگی نمایشی ، قیل و قالی و متظاهرانه اي که در پیش گرفته
براي پوشاندن عجز و ناتوانی است اما اینکه چگونه با وجود این همه تضاد و
ناهماهنگی هویت فکري به حیات خود ادامه می دهد و زندگی ما کج دار و
مریز جریان دارد این است که هویت فکري حکم یک سازمان حکومتی را
دارد که مجهز به تمام وسائل لازم براي حکومت است فکر که حکم ستاد
مرکزي حکومت را دارد بیکار نمی نشیند و هرجا دلتنگی و ناتوانی در هویت
فکري پیش می آید آنرا رفع و رجوع می کند و براي هر مسئله راه حلی می
یابد از جمله براي رفع تضادها از اراده کمک می گیرد و انسان را در جهت آن
حرکت می دهد . اراده در انسان آزاد و بدون هویت فکري ، جزیی از ذات
فردي است و در خدمت رشد انسانی است ولی اراده در انسان معمولی حکم
تسمه اي را دارد که تکه تکه هاي متضاد هویت ارزشی را به هم بست می زند
زندگی انسان آزاد پر از گره و مانع نیست. او در زندگی خیلی راحت حرکت
می کند و براي انجام هرکاري مجبور نیست به اراده متوسل شود اراده فعلی
ما در حقیقت شلاق من هاي قلدرتر است تو نمی توانی اراده کنی که همیشه
و در هر رابطه اي یکسان عمل کنی عمل تو بستگی دارد به اینکه آن رابطه و
وضعیت خاص، چه عملی را می طلبد که تعبیر آن به ساختمان هویت تو در
آن رابطه خاص بخورد وقتی با کمک اراده به سمت یکی از این کشش ها
حرکت کردیم تضادها و کشمکش ها به پایان نمی رسد هویت فکري با کمک
منطق تراشی و توجیه گري دلیلی براي انتخاب می تراشد تا تضاد و
کشمکش را کاهش دهد هویت فکري با کمک ملامت به خویش از من هایی
که خلاف نظرشان عمل نموده عذرخواهی می کند که دفعه دیگر مطابق
میلشان عمل نماید و عملی که انجام داده مورد تائید خودش هم نیست و به
همین جهت قابل ملامت و سرزنش است ملامت خود تاثیر بسیار وسیع و
مخربی در زندگی ما دارد علت اینکه روحیه ما اغلب گرفته و پایین است علت
اینکه هرکاري را با احساس پشیمانی ، نارضایی ، دلهره و ترس انجام می
دهیم این است که همیشه یک گوشه وجودمان عمل انجام شده را محکوم
می کند و ما را وا می دارد تا با شلاق ملامت ، به جان خود بیافتیم. از آنجا
که هویت فکري را تک تصویرها تشکیل می دهند ذهن یک وضعیت گسسته
بینی یا تک بینی می یابد و ذهن از تک نگري براي ندیدن تضادهاي موجود
در هویت فکري استفاده می کند و تعمدا رفتار انسان را به شکل مرتبط درك
نمی کند تا مواجه با تناقضات نشود ذهن همیشه خود را با من معینی
مشغول نگه می دارد تا متوجه وجود من هاي مخالف نگردد وقتی انسان اسیر
من معینی شد قدرت نگریستن و اندیشیدن از وي گرفته می شود . مثل
انسانهایی که می گویند در آن موقعیت آنچنان آشفته و پریشان بودم که حال
خودم را نمی فهمیدم یک حیله دیگر ذهن توسل به ناآگاهی است و سعی می
کند هیچ چیز را به روشنی و وضوح نبیند تا وخامت هویت فکري را درك
نکنیم.
-------------------------------------------------
-5 خودشناسی:
جایگاه هویت فکري یا من حافظه است اگر به حافظه خود مراجعه نکنید نمی
توانید تصوري به نام از خود داشته باشید هرصفتی براي خود قائل باشید به
اعتبار حافظه است چگونه می توانیم کیفیتی در ذهن ایجاد کنیم که به زمان
گذشته نیندیشد ؟ فکر ما از صبح تاشب حتی در خواب بلا انقطاع مشغول
ولگردي و پرسه زنی است از این طرف دنیا به آن طرف می رود و برمی گردد
و هزار جور طرح و نقشه خیالی می کشد مبارزات فاتحانه اي ترتیب می دهد
براي ما جلال و بزرگی تدارك می بیند ما را به شهرت و مقام ایده آلی می
رساند هدف تمام این پرسه زدن ها تغذیه و زنده نگهداشتن هویت فکري
است معمولا ما به پرسه زنی ها و خیال بافی هاي فکر توجه نداریم ذهن یک
ماشین است که بطور خودکار عمل می کند و فکر می بافد حال بیائیم به
تمام این پرسه زنیها توجه کنیم تا بحال در فعالیت ذهن حضور نداشته ایم
آنرا به خودش رها کرده ایم تا هرچه دلشمی خواهد ولگردي کند حالا
بیائیم وجود خود را در این ولگردي حاضر کنیم آگاه باشیم به اعمال ذهن
گزارشی از خیال بافی هاي خودمان تهیه کنیم توجه درست در همان لحظه
که فکر در ذهنمان می جوشد نه زمانی که فکر بخصوصی به ذهن آمد و تمام
شد و گذشت سپس به یاد آوریم مثل پرده سینمایی که لاینقطع افکاري در
آن می جوشد و محو می شود یک فکر می آید تمام می شود و جایش را به
فکر بعدي می دهد لازم است تمام حواس خویش را متوجه پرده سینما کنیم
اگر اینکار را بکنیم حیات هویت فکري از بیخ و بن قطع می شود زیرا حالت
توجه یک کیفیت ذهنی مربوط به حال است چون ذهن با تمامیت خود در
کیفیت حال قرار می گیرد فعالیت پرسه زنی و جولان دادن در زمان
خودبخود از آن سلب می شود زیرا فکر نمی تواند در آن واحد دو جا باشد هم
در حال و هم در آینده یا گذشته در نتیجه فکر نمی تواند از منبع حافظه
تغذیه کند چون فکري که از حافظه بر می خیزد همان من است اگر ذهن
کیفیت حافظه اندیشی نداشته باشد آیا پدیده من که در حافظه انباشته شده
ذوب می شود محو می شود و از بین می رود یعنی با چند ساعت توجه و نگه
داشتن ذهن در زمان حال معمولا تصور درستی از هویت فکري نداریم فکر
می کنیم هویت به صورت یک چیز بصورت یک واقعیت در ما وجود دارد و
جزیی از ماست در صورتی که این پدیده چیزي جز نشخوار فکر از توبره
حافظه نیست اگر ذهن مدام در کیفیت توجه یعنی در حال باشد در این
صورت امکان حافظه اندیشی از آن گرفته شده هویت فکري اصلا توجود نمی
آید ولی ذهن باید همیشه در کیفیت توجه باشد توجه یک امر موقتی نیست
الان تمام فعالیت هاي ذهنی ما غیر طبیعی است و پرسه زنی هایش به
نظرمان عادي می رسد ذهن سالم همیشه کیفیت توجه دارد یعنی همیشه
بطور کامل در یک جاست و یکی از مهمترین عوامل حفظ و تداوم هویت
فکري زمان است اگر ذهن در کیفیتی قرار گیرد که به زمان نرود پدیده اي
به نام من شکل نخواهدگرفت بدین منظور لازم است بلا انقطاع بر نحوه
فعالیت خودش توجه کند و آگاه باشد از آنچه می کند.
ما از کودکی دچار نوعی دوبینی روانی شده ایم ما یک مرکز و مجموعه روانی
در حافظه خود نگه داشته ایم که آنرا بنام هویت یا من می شناسیم می دانیم
این مرکز از صفات یا تصاویري تشکیل شده که حاصل تعبیر و تفسیر است
بعد به این مرکز یک مقدار صفات دیگر هم نسبت می دهیم یعنی هر صفت
را دوبار به حساب می آوریم یکی در حساب مرکز یکی هم بصورت صفت
متعلق به مرکز حال آنکه من یا مرکز پدیده اي سوا از تک تک صفات نیست
مثل اینکه می گوئیم درخت ها نمی گذارند جنگل را تماشا کنیم در حالیکه
فقط درخت هست نه درخت و جنگل در مورد من فقط صفت هست نه من و
صفت مجموعه صفات تشکیل من را داده هویت فکري در حقیقت حاصل یک
نوع فعالیت ذهنی است که به آن می گوئیم تفکر اکتیو یعنی تنها یک جریان
فکري معین وجود دارد با یک کیفیت معین بعد محصول همین یک جریان و
یک فعالیت را که در اصل هم یک فعالیت پندارگونه است می شکنیم اسم
مقداري از آنرا می گذاریم من و مقداري را هم صفات متعلق به من و ایندو
درحال جابجاشدن هستند یعنی صفات را گاهی می گذاریم به حساب من و
گاهی به حساب صفات متعلق به من جریان دوبینی یکی از حیله هاي فکر
است براي تداوم هویت فکري هدفش این است که بوسیله من صفات را حفط
کند و بوسیله صفات من را نگه دارد حیات هر یک از این دو منوط به وجود
دیگري است تداوم من بسته به وجود صفاتی جدا از خودش می باشد و وجود
صفات نیز منوط به وجود مرکزي جدا از خود صفات پس از درك این موضوع
ذهن آرام می گیرد و این خالی شدن ذهن یعنی اتصال به کل هستی یکی
دیگر از عوامل حفظ هویت فکري الفاظ و کلمات است من ، فکر اکتیو و لفظ
و کلمه هر سه یک پدیده اند اگر کلمات را از آنچه بنام هویت می شناسیم
برداریم هیچ محتوایی براي آن باقی نمی ماند لفظ درخت نماینده آن است
آن لفظ را بردارید واقعیت درخت یاقی می ماند ولی اگر الفاظ را از هویت
فکري بردارید هیچ چیز از آن باقی نمی ماند یکی از صفات هویت فکري را در
نظر بگیرید و سعی کنید محتواي آنرا حس کنید بی آنکه هیچ لفظ و کلمه
اي وارد اندیشه شما بشود و ببینید ذهن چه کیفیتی می یابد یعنی بدون
واسطه کلمات در رابطه مستقیم با یک صفت باشید آن وقت می بینید هیچ
محتوایی وجود ندارد تا موضوع اندیشه قرار گیرد و ذهن مواجه با خلا می
شود لبته به دو نکته که فکر براي فریب شما اقدام می کند خود کنید اول
عمل دلیل واقعی بودن صفت نیست عمل واقعی است ولی تعبیري که از آن
به عنوان فلان صفت می شود واقعیت نیست بلکه یک تعبیر لفظی و
قراردادي است و دوم هویت خود را نه با دیگران مقایسه کنید و نه با گذشته
خودتان یعنی چون رفتارتان شبیه دیگري است که آدم حقیري است پس من
هم آدم حقیري هستم یا پون دیروز ترسو و حقیر بودم الان هم هستم
همانطور که نمی گویند چون دیروز گرسنه بودم امروز هم گرسنه ام بلکه
گرسنگی را در وجود خود حس می کنید. این کار را در مورد احساساتی از
قبیل خشم ، نفرت ، یاس ، حسادت ، لذت ، غم و هر احساس دیگري که
علاوه بر لفظ و کلمه محتوایی هم دارند تجربه کنید و محتواي آنها را بدون
دخالت کلمه حس کنید به طریقی که درد دندان را حس می کنید اگر چنین
کنید می بینید اضطراب ، خشم ، لذت و غم از بین می روند و یک حالت و
کیفیت سبک و شعف آلود جاي آنها را می گیرد زیرا احساسات فعلی ما منشا
کلمه اي دارند پشت هر احساس یک کلمه وجود دارد تا زمانی که فکر
مشغول اندیشیدن به آن کلمه است احساس توام با ان هم وجود دارد به
محضآنکه فکر از اندیشیدن به کلمه اي که محرك آن احساس است باز
ایستد آن احساس هم دیگر وجود ندارد.
من یا هویت فکري را می توان معادل نفس اماره گرفت یکی از خصوصیات
هویت فکري کیفیت جباریت و آمریت آن است تما وجود ما اسیر آن است و
همه چیز را بر ما امر و دیکته می کند عده اي تصور می کنند تزکیه نفس
تنها در اعراض و دل کندن از تعلقات مادي و دنیایی است در حالیکه نفس یا
من تنها تعلقات مادي نیست تعلقت روانی بسیار وسیعتر و مخربتر از تعلقات
مادي است انسان به خود مادیات تعلق ندارد بلکه به تعبیر و ارزش اعتباري
آنها تعلق دارد چیزهاي مادي در حقیقت پشتوانه ارزش هاي روانی اند و تعلق
انسان به آنها بخاطر همین پشتوانگی است.
------------------------------------------------
-6 بعضی مسائل مربوط به خودشناسی :
یکی از روش هاي معمول خوشناسی روانکاوي است و دیگري تلقین به خود.
مسائل ما دو نوعند مسائل واقعی که حقیقتا مسئله اند ، و نوع دیگري از
مسائل که براي خود قائلیم که واقعا مسئله نیست بلکه در ساختمان هویت
مخصوص مه به صورت مسئله دیده می شوند هر دو این مسائل نتیجه هویت
فکري هستند هویت فکري به فطرت و ماهیت معنوي اصیل ما لطمه زده
رابطه ما با حالت عشق قطع کرده ما را از وحدت جدا و تجزیه کرده انرژي
هاي ما را بجاي اینکه صرف وجود واقعیات شود به خدمت یک پدیده خیالی
در آورده دید ما را محدود نموده باعث شده بجاي ارتباط با خود زندگی با
سایه مجازي زندگی در رابطه باشیم اینها مسائل واقعی هستند معمولا به آنها
توجه نمی کنیم در عوض به مسائل دیگري توجه داریم که واقعی نیستند
بلکه ذهن ما آنها را به مسئله تعبیر و معنا می کند . مثل حقارت ، خجالت ،
بی عرضگی ، ناکامی و عقب ماندگی که واقعا وجود ندارد و هویت فکري یک
عمل را به تشخص و یک عمل را به حقارت تعبیر می کند یک عمل را عجز و
یک عمل را شجاعت تعبیر می کند اینها مسئله نیستند بلکه در کادر هویت
فکري مسئله دیده می شوند از آنجا که اساس این هویت بر پندار است هر
آنچه در حیطه آن ، حاصل آن و از تعبیرات آن باشد نیز پنداري و اعتباري
است نه واقعی . براي رفع این مشکل نمی توان از سیستم روانکاوي معمول و
سیستم تلقین به خود استفاده نمود بدلیل ضعف این دو نوع سیستم که در
ادامه نقاط ضعف شان بررسی می شود
در سیستم تلقین به خود یا خود آموخته کردن روان شناسان می گویند
جامعه تصاویري را در حافظه ما ثبت کرده و اکنون اعمال ور فتار ما تحت
تاثیر آن تصاویر است مثلا علت رفتار حقیرانه ما این است که تصویر یک آدم
حقیر را در حافظه داریم و اگر بتوانیم با خود آموخته کردن یا تقین به خود
تصویر حقارت را از حافظه پاك کنیم و تصویر یک آدم با جسارت را بجاي آن
بنشانیم رفتار متشخصانه پیدا می کنیم یعنی اعمال ما واکنش تصاویر است
اینکه گفته می شود ما شرطی شده ایم به این معناست که اعمال و رفتار ما
مشروط به امر قالب است هرچه قالب دیکته کند همانطور عمل می کنیم ولی
چه عامل یا شخصی تشخیص می دهد که کدام تصویر ذهنی ما نامطلوب
است و کدام تصویر مطلوب است تا جایگزین تصویر قبلی شود آیا این عامل
خود همان قالب نیست ذهن دو نوع فعالیت دارد حالت اول اکتیو یا فعالیت
تعبیر کنندگی که حرف نزدن در یک جمع را به معناي خجالتی بودن می
بیند و حالت دوم پاسیو که ذهن حرف نزدن را فقط حرف نزدن می بیند نه
بصورت خجالتی بودن اکنون که به ارزیابی قالب فکري براي از نو ساختن آن
می پردازیم و وسیله ارزیابی ما فکر است بسیار مهم است که ذهن کدام
حالت را دارد پاسیو یا اکتیو اگر در حالت اکتیو باشد ذهن، عین همان قالب
است یعنی ارزیابی توسط خود قالب صورت می گیرد پس از کجا می توان
فهمید که تصاویر قالب نا مطلوب است و آنچه جایگزین می کند مطلوب .
قالب بدون اراده و آگاهی خودمان بر ذهنمان تحمیل شده پس هر حرکت از
جمله ارزیابی آن نیز یک کیفیت کور و نا آگاهانه دارد مسئله دیگر این است
که اساسا قالب در وجود ما یک پدیده بیگانه و یک زائده فکري است که باید
از بیخ و بن کنده شود کار اساسی ما سلب علاقه از قالب است نه مرمت و
بازسازي آن از نو شرطی کردن در کادر قالب و هویت فکري یک جابجایی
ناهماهنگ است و قالب را بیش از آنچه قبلا بوده تصنعی و نامرتبط می سازد
در ساختمان قالب اینکه رابطه علت و معلولی پیوسته و البته ناسالم وجود
دارد و هر گوشه آن با مجموعه ساختمان مرتبط است بنابراین تصویر جدیدي
که بوسیله از نو شرطی کردن تا تلقین بخود وارد ذهن می شود اولا یک
تصویر ناجور و نامرتبط با مجموعه قالب است ثانیا تصویر جدید نمی تواند
تصویر قبلی ضد خود را به کلی از ذهن محو کند زیرا هر تصویر در مجموعه
ساختمان قالب ریشه هاي پیوسته و پنهان دارد و تنها نتیجه این جایگزینی
بر هم زدن تعادل کج دار و مریز قالب و تصنعی نمودن رفتار انسان است تمام
این مسائل در سیستم روانکاوي هم وجود دارد در این سیستم می گویند
رفتار ظاهري انسان تحت تاثیر محرك هاي باطنی و نا آگاه است بوسیله
تجزیه و تحلیل رفتارها و ارتباط دادن آنها به یکدیگر و به علل مخفی آنها می
توان رفتار ناهنجار و غیر عادي و نرمال کرد و علل مخفی رفتار فعلی ریشه در
عوامل موثر بر شخصیت در زمان کودکی دارد.
در این سیستم وقتی فرد به روانکاو مراجعه می کند و مثلا اظهار می دارد که
زود رنج است ، خجالتی است یا .... یک مسئله خودساخته و غیر واقعی را
مطرح می کند روانکاو هم که مسائل را به عنوان مسئله می پذیرد سعی می
کند از طریق تجزیه و تحلیل به ریشه آنها دست یابد در حقیقت خود را
شریک پندار اندیشی فرد می کند یعنی فرد و روانکاو سعی دارند براي رفع
یک مسئله خیالی همکاري کنند نه یک مسئله واقعی در تجزیه و تحلیل
برچسب گذاري مطرح است ذهن براي یافتن علل مسائل مشغول پرسه زدن
در زمان گذشته می شود و هر حرکت زمانی ذهن در امور روانی یعنی تداوم
مسئله حرکت ذهن در زمان گذشته و آینده عامل محرك هویت فکري یا
هویت پنداري است و مسئله اصلی همین هویت است تنها کمک مفید روانکاو
یا هر کس دیگر این است که بگوید تو هیچ بیماري نداري جز اینکه تصور می
کنی بیماري و هر نقص یا مسئله اي که براي خود قائل اید یک تعبیر ذهنی
است
در زمینه امور روانی ، بهبود تدریجی و اصلاح و پیشرفت به مرور زمان بی
معناست باید تحول و دگرگونی یکباره حادث شود پندارهایی که در ذهن لانه
کرده و آنها را به عنوان من می شناسیم باید یکباره از ذهن خارج شوند به
تدریج و به مرور زمان خارج نمی شوند بهبود تدریجی در مورد هویت فکري
چه معنایی می تواند داشته باشد اینکه بخواهیم هویت فکري را حفظ کنیم و
آنرا بهبود بخشیم
آیا مضمحل نمودن این پدیده فکري و پنداري باید یکباره صورت گیرد یا
تدریجی؟
پایه اصلی این پدیده همان ارزشهایی است که از کودکی به ما عرضه و در
ذهنمان ثبت شده اینکه باید از دیگران زرنگتر باشی همه چیز را بدانی ،
باهوش ، شجاع و توانا باشی ، از عهده هر کار بر آیی ، دوست داشته شوي ،
بی نیاز از دیگران باشی ، شکست ناپذیر باشی و سایر ارزشهاي جامعه. بعد از
این بایدها و اصول نتایج فرعی نیز می روید مثل حسادت ، نفرت ، حساسیت
، حقارت ، ترس، قاطع نبودن ، احساس یاس و گیر افتادگی ، احساس عقب
ماندگی و ناکامی ، ملامت خود ، جهل و تضاد و غیره که همه وابسته به
ارزش هاي اصلی و از نتایج اجتناب ناپذیر آنهاست
قطعا در مسائل فرعی کاري نمی توان انجام داد زیرا معلول علت دیگري که
همان ارزشهاي اصلی است می باشند امکان وانهادن ارزش هاي تشکیل
دهنده من ناشی از نگرش نادرست به پدیده ماهیت فکري است و جدا
دانستن آن از فکر است ، توجه به من است بدون توجه به خالق آن یعنی
فکر، همین اشتباه موجب پابرجا ماندن و استمرار پدیده هویت فکري می
شود می گوئیم چگونه من را از بین ببریم در صورتی که من وجود ندارد تا از
بین بردن آن مطرح باشد مسئله ما عبارت است از یک اشتباه ذهنی وهمین
امروز و فردا کردن ناشی از همین دید غلطی است که به موضوع داریم اگر به
رفع اشتباه ذهنی خود بیاندیشیم دیگر تدریج اصلاح و تکامل تدریجی بی
معنی است علت دیگر که ما به تکامل و بهبود تدریجی قائلیم این است که
ماصفات من را واقعی می دانیم حال آنکه اینها غیر واقعی اند ما پندار را
واقعیت می دانیم هرچند من بوسیله عوامل خارج بر ذهن ما تحمیل شده و
در حافظه لانه کرده ولی هیچکس جز خود ما مسبب حفظ و تداوم آن نیست
و اگر ما عمیقا و صادقانه بخواهیم این پدیده از ذهن مان خارج گردد در یک
لحظه خارج می شود این پدیده را از کودکی به عنوان ضرروت مبرم و گرانبها
وارد ذهن ما کرده اند و ما چنان مشغول به آن بوده ایم که هرگز در اصالت
آن تردید نکرده ایم و به علت بیگانگی با خود و حیله هاي فکر متوجه نشده
ایم که مسائل و رنج هاي ما از این پدیده زاده می شود این ما هستیم که این
پدیده را از امرور به فردا و از فردا به فرداهاي دیگر می کشانیم و ادامه می
دهیم اگر ذهن من و تو پندار بافی نکند و نخواهد این پدیده خیالی را حفظ
کند اصلا چنین پدیده اي وجود ندارد بی معنی است که یک پدیده را خود
ذهن بوجود آورد و هم بخواهد آنرا به مرور از بین ببرد اگر متوجه وخامت
هویت فکري شده ام چرا یکباره آنرا از بین نبرم امروز و فردا کردن از حیله
هاي فکر است براي تداوم من ، فکر می گوید امروز را با این پدیده بساز فردا
بهتر می شود یا آنرا از بین خواهی برد ولی فردا می آید و هویت فکري
همچنان ادامه دارد لحظه اي که فکر صادقانه بخواهد که هویت فکري وجود
نداشته باشد این پدیده دیگر وجود ندارد زیرا فکر است که آنرا می آفریند و
به حیاتش ادامه می دهد کافی است ذهن از اندیشیدن به من بازماند و
حرکت خودش را زیر مراقبت بگیرید من خودبخود محو می شود.
پایان.
منبع:
http://hamsaran.com/modules.php?name...c&t=5186:1::1:
sara آنلاین نیست.   پاسخ با نقل قول